بابرائو، راجو و شیام پس از اینکه از ژنده پوش به ثروت رسیده اند، با خوشبختی زندگی می کنند. با این حال، پول لذت ثروت و همراه با آن طمع به دست آوردن پول بیشتر را به ارمغان می آورد. و بنابراین، با یک دان به عنوان یک سرمایه گذار ناآگاه، راجو یک بازی جدید را آغاز می کند.

«زونی» (کاجول)، دختری کشمیری که از کودکی بینایی اش را از دست داده، با مردی به نام «ریحان» (عامرخان) ازدواج می کند. «ریحان» راهی برای درمان «زونی» می یابد اما وقتی پس از عمل، «زونی» چشم هایش را باز می کند، ساعتی از کشته شدن «ریحان» در یک عملیات تروریستی گذشته است...

داستان یک دختر ناشنوای پاکستانی که در هند گم می شود و هیچ راه برگشتی پیش رویش نیست. در این حین یک مرد متعهد و بزرگوار به خود قول می دهد تا او را به سرزمین مادری اش نزد خانواده اش برگرداند.

رائول و بوجا زوج سالخورده ای هستند كه سالها با عشق زندگی كرده و در زندگی برای فرزندانشان هیچ كم و كاستی انجام نداده نگذاشته اند. به خاطر مشكلات مالی فرزندانشان ,خود را بازنشسته كرده و فرزندانشان تصمیم میگیرند انها را از هم جدا كرده و باعث رنجشش انها میشوند...